مقدمه:
با تبیین حدیث ثقلین در خطابۀ غدیر، بیان شد که کمال و مقام اهلبیت علیهمالسلام دست یافتنی نیست. رسول اکرم در ادامۀ خطبۀ غدیر به یک لقب بارز و اختصاصی «امیرالمؤمنین» برای حضرت علی علیهالسلام اشاره کرده و فرمودند:
اَلا اِنَّهُ لا اَمیرَالْمُؤْمِنینَ غَیْرُ اَخى هذا اَلا لاتَحِلُّ اِمْرَةُ الْمُؤْمِنینَ بَعْدى لِاَحَدٍ غَیْرِهِ
آگاه باشید! جز این برادرم [علی بن أبیطالب] شخص دیگری امیرالمؤمنین نیست! این عنوان فقط برای او مجاز و حلال است. بدانید که حلال نیست جز همین علی بن أبیطالب علیهالسلام کسی بعد از من امیرالمؤمنین خطاب شود.
متن خطبۀ غدیر
آنچه در این مقاله میخوانید:
- لقب امیرالمومنین فقط برای علی ابن ابی طالب حلال است
- چرا حضرت به عمر بن خطاب، امیرالمومنین گفتند؟!
- اُخوّت و برادری پیامبر و امیرالمومنین
- طاغوت یعنی غاصب حق امیرالمومنین
- مشکل اصلی امام حسین با یزید شراب خواری نبود
لقب امیرالمؤمنین تنها برای علی بن أبیطالب علیهالسلام حلال است!
با توجه به این تصریح پیامبر اکرم صلّیاللّٰهعلیهوآله در خطبۀ غدیر و جمع آن با روایات دیگر میتوان گفت: صفت و لقب «امیرالمؤمنین» فقط مخصوص حضرت علی علیهالسلام است؛ ولی با این قسمت از خطبه به تنهایی چنین چیزی را نمیتوان ثابت کرد؛ چون ممکن است کسی بگوید که این لقب صرفاً مربوط به شخصی است که بعد از پیامبر صلّیاللّٰهعلیهوآله بر مسند خلافت مینشیند!
ولی با توجه به روایات دیگر میتوان گفت که این لقب مختص حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام است؛ جای تعجب است که بعضی از علمای شیعه به این معنا توجه نکردهاند و بعضی از علمای سنی معنای این سخن را خوب درک کردند!
به هر حال دشمنان و مخالفین، این لقب را دزدیدهاند؛ همانند بسیاری از القاب و عناوین دیگر حضرت. مغیرة بن شعبه ملعون وقتی وارد شهر مدینه شد، ابوبکر را به عنوان امیرالمؤمنین صدا کرد. او در توجیه این سخن گفت که ما مؤمن هستیم و او هم امیر بر مؤمنین است پس چنین لقبی درست است!
چرایی اطلاق لقب امیرالمؤمنین به حکام توسط معصومین علیهمالسلام؟
اما اگر نقل شده که امیرالمؤمنین علی علیهالسلام به عمر بن خطاب امیرالمؤمنین گفتهاند یا امام رضا علیهالسلام، مامون عباسی را اینچنین خطاب کردهاند، از چه جهت بوده است؟
در روایتی از امام صادق علیهالسلام است که میفرمایند:
هذا اسمٌ لا يَصلُحُ إلّا لأميرالمؤمنين، اللّٰه سماه به و لم يُسَمَّ به أحدٌ غيرُه فَرَضِيَ به إلّا كانَ مَنكوحاً و إن لم يَكُن به اُبتُليَ به
این نام شایسته کسی جز علی بن أبیطالب علیهالسلام نیست و هیچ کسی به این نام نامیده نشد در حالی که راضی به این اسم باشد مگر این که در همین زمان منکوح یا موطوء است وگر چنین نباشد، به آن دچار خواهد شد.
عیاشی، تفسیر عیاشی، ج1 ص276
در این رابطه روایات واضحی داریم که این لقب فقط مختصّ حضرت امیرالمؤمنین علی بن أبیطالب علیهالسلام است و بر دیگران حلال نیست. (1)
ثُمَّ ضَرَبَ بِیَدِهِ عَلی عَضُدِهِ وَ رَفَعَهُ حَتّی صارَتْ رِجلُهُ مَعَ رُکبَةِ رَسولِ اللّٰه صَلَّی اللّٰه عَلَیهِ وَآلِهِ (2)
متن خطبۀ غدیر
سپس رسولخدا صلّیاللّٰهعلیهوآله بازوی امیرالمؤمنین علیهالسلام را گرفتند و بالا بردند تا جایی که پای حضرت در مقابل زانوی مبارک ایشان قرار گرفت!
این قدرت جای تعجب ندارد، چون ایشان همان پیامبری هستند که ماه را نصف کردند! از امیرالمؤمنین علیهالسلام نقل شده که فرمودند: در جنگها وقتی که کار سخت میشد، ما به رسولخدا صلّیاللّٰهعلیهوآله پناه میبردیم. (3)
نکته دقیق این مطلب این است که رسولخدا صلّیاللّٰهعلیهوآله بازوی امیرالمؤمنین علیهالسلام را گرفتند و آن حضرت را بلند کردند، نه اینکه فقط دست را بگیرند و بالا ببرند که بعضی بگویند مگر قدِّ رسولخدا صلّیاللّٰهعلیهوآله با امیرالمؤمنین علیهالسلام چه قدر تفاوت دارد!
ثُمَّ قالَ مَعاشِرَ النّاسِ هذا عَلِىٌّ أخى وَ وَصیّى وَ واعى عِلْمى وَ خَلیفَتى فى اُمَّتى عَلى مَنْ آمَنَ بى وَ عَلى تَفْسیرِ كِتابِ اللّٰه عَزَّوَجَلَّ
متن خطبۀ غدیر

اُخوّت و برادری پیامبر و امیرالمؤمنین سلاماللّٰهعلیهماوآلهما
پیامبر تصریح میفرمایند که حضرت علی علیهالسلام برادر من، وصی من، نگاه دارندۀ علم من و جانشین من در این امت و در بیان تفسیر کتاب خدا است.
کلمه «أخ» به معنای برادر، از کلماتی است که در خطبۀ غدیر چند بار تکرار شده است.
ابن تیمیه حرانی یکی از کسانی است که شدیداً مقابل قضیه «اخوّت» و برادری امیرالمؤمنین با پیامبر سلاماللّٰهعلیهماوآلهما جبهه گرفته و این فرمایش حضرت را نادیده گرفته است. (4)
در خطبۀ غدیر، ابتدا مسئلۀ انتصاب بیان شده، ولی دیگر فرازهای این خطبه، همه بیان فضائل امیرالمؤمنین صلواتاللّٰهعلیه است تا همه بدانند آن بزرگوار مایۀ ولایت و جانشینی را دارند؛ «اللّٰه اَعلَمُ حَیثُ یَجعَلُ رِسالَتَه». (5)
طاغوت یعنی غاصب حق امیرالمؤمنین علیهالسلام
همه باید بدانیم افرادی که خود را جانشین پیامبر صلّیاللّٰهعلیهوآله معرفی کرده و حق امیرالمؤمنین علیهالسلام را غصب کردند، حتی اگر عابدترین و زاهدترین افراد هم باشند، چیزی را ادعا کردهاند که برای آنها و در شأن آنها نیست. به علاوه تصاحب این مقام از هر شرک و کفری بدتر است و ولایت ایشان ولایت طاغوت است ولو اینکه اهل عبادت و… باشند!
کسی که خود را امیرالمؤمنین یا خلیفۀ رسولخدا صلّیاللّٰهعلیهوآله بداند، در واقع خود را خلیفۀ خدا میداند! این مقام با ریاست جمهوری فرق دارد! این سخن ادعای بزرگی است و نشان از کفر مدعی آن است؛ چراکه ولایتی از ناحیۀ خدا به او واگذار نشده است!
علاوه بر این، میبینیم که غاصبان ولایت امیرالمؤمنین علیهالسلام، در همه چیز مشکل داشتهاند و همه کثیفیها و پلیدیها در وجودشان جمع بوده است. این افراد هرچند اهل عبادت و … باشند، باز هم ادعای ولایت و امارت داشتن آنها باطل است و مدعی چنین مطلبی طاغوت است.
کفر یزید، مشکل اصلی امام حسین علیهالسلام با یزید
مشکل حقیقی یزید ملعون نیز همین بود. مشکل امام حسین علیهالسلام با او به خاطر ادعای باطل و کفر او بود. او ولایتی را ادعا میکرد که برای او نبود؛ قطعا اگر یزید تمام کارهای مذهبی را انجام میداد و هیچ فسادی را مرتکب نمیشد، باز هم صاحب ولایت نبود. او به دلیل ادعای چنین ولایتی، طاغوت بود و هر کس از او تبعیت میکرد، از طاغوت تبعیّت کرده بود.
بنابراین مشکل اساسی امام حسین علیهالسلام با یزید پلید، چنان که مشهور است، تنها شرابخواری و سگبازی او نبود؛ بلکه مشکل در کفر او بهخاطر ادعا کردن ولایتی که مال او نبود، است.
در منزلگاه ذوجشم امام حسین علیهالسلام در برابر سپاه حرّ فرمودند: ولایت از آنِ ما است و یزید چیزی را ادعا کرده که مال او نیست! (6)
کسی که در مقابل ولیاللّٰه ایستاد، کافر است! کسی که یزید را بپذیرد نیز کافر است. بر فرض اینکه کسی نماز شب بخواند، باز هم باید دید که ولایت چه کسی را بر گردن دارد! اگر پیرو ولایت طاغوت باشد، قطعا کافر است؛ همانگونه که قرآن میفرماید: «وَالَّذینَ کَفَروُا أولیائُهُمُ الطّاغُوت» (7)
ولایت فقط از آنِ امیرالمؤمنین علی و ائمۀ معصومین علیهمالسلام پس از ایشان است.
پانوشت:
(1) علامه مجلسی، بحارالأنوار، ج۳۷ ص۳۳۲
(2) علامه مجلسی، بحارالأنوار، ج۳۷ ص۲۰۹
(3) علامه مجلسی، بحارالأنوار، ج۱۶ ص۱۱۷ و ۲۳۲ وج۱۹ ص۱۹۱
(4) ابن تیمیه، منهاج السنّة، ج۷ ص۳۵۹-۳۶۱
(5) انعام/ ۱۲۴
(6) علامه مجلسی، بحارالأنوار، ج۴۴ ص۳۷۷
(7) بقره/۲۵۷