جلسه هشتم از خطبه 65؛
حضرت در ادامۀ خطبۀ 65 نهج البلاغه میفرمایند:
«لَمْ يَؤُدْهُ خَلْقُ مَا ابْتَدَأَ وَ لَا تَدْبِيرُ مَا ذَرَأَ وَ لَا وَقَفَ بِهِ عَجْزٌ عَمَّا خَلَقَ وَ لَا وَلَجَتْ عَلَيْهِ شُبْهَةٌ فِيمَا قَضَى وَ قَدَّرَ بَلْ قَضَاءٌ مُتْقَنٌ وَ عِلْمٌ مُحْكَمٌ وَ أَمْرٌ مُبْرَمٌ. الْمَأْمُولُ مَعَ النِّقَمِ الْمَرْهُوبُ مَعَ النِّعَمِ»
آفرينش موجودات، او را در آغاز ناتوان نساخته و از تدبير پديده هاى آفريده شده باز نمانده است، نه به خاطر آنچه آفريده قدرتش پايان گرفته و نه در آنچه فرمان داد و مقدّر ساخت دچار ترديد شد. بلكه فرمانش استوار، و علم او مستحكم، و كارش بى تزلزل است. خدايى كه به هنگام بلا و سختى به او اميدوار، و در نعمت ها از او بيمناك اند.
پس به باز بودن دستان خدا معتقدیم، چراکه… .
سرفصل مهمترین مطالب این مقاله:
- عقیده باطل یهود؛ بسته بودن دست خدا
- شرک جلی و درعین حال مخفی
- خدا؛ علت خلق و بقا
- همه خلقت از همان اول دیده شده است
- هرچه خداوند بخواهد میشود پس من برای چه دعا کنم؟
- توکل؛ محصول شناخت خدا
- خوف و رجاء
- خوف ما از خدا برای چیست؟
عقیده باطل یهود؛ بسته بودن دست خدا
یهودی ها بر این عقیده بودند که خداوند پس از خلق کردن آنچه خلق کرده، کنار رفته است و الان دست خدا کوتاه است. البته بعید است منظورشان عجز و ناتوانی خدا باشد ولی به هر حال معتقد بودند دنیا برای استدامه و ادامه کارش نیازی به خدا ندارد.
می گفتند عالم خلقت مثل ساعتی است که بسیار دقیق کوک شده است و ساعت ساز آن کنار رفته است. پس تا زمانی که کوک دارد کار می کند و نیازی به ساعت ساز ندارد. این جمله بسیار خطرناک و توهین آمیز است.
شرک و بطلان مشرکین اظهرمنالشمس است. به همین دلیل خداوند در جواب آنها بدون عصبانیت مثال میاورد و می فرماید: البته عصبانیت را تسامحا ذکر کردیم.
وَالَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ مَا يَمْلِكُونَ مِنْ قِطْمِيرٍ (سوره فاطر آیه ۱۳)
كسانى را كه بجز او مى خوانید مالك پوست هسته خرمايى [هم] نيستند.
قطمیر همان نخ وسط هسته خرماست. خدا در جواب اینها دلیل میاورد و می فرماید: خودت عرضه داری یک هسته خرما را جابجا کنی اما آنکه تو میپرستی حتی مالکیت و سلطه به نخ بسیار ظریف وسط هسته خرما ندارد.
اما وقتی یهودیها میگویند: خداوند کنار رفته است و دست خدا بسته است. به تعبیر ما حضرت حق عصبانی میشود و میگوید: دستان من بسته است؟ دستان خودتان بسته است. من رفتم کنار؟ خودتان کنار رفتهاید! من هیچ کارم؟ خودتان هیچ کارهاید!
وَقَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ ۚ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَلُعِنُوا بِمَا قَالُوا ۘ بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ يُنْفِقُ كَيْفَ يَشَاءُ (سوره مائده آیه۶۴)
و يهود گفتند: «دست خدا بسته است.» دستهاى خودشان بسته باد. و به [سزاى ] آنچه گفتند، لعنت خدا بر آنها باد. بلكه هر دو دست خدا باز است، و هر گونه بخواهد مىبخشد.
شرک جلی و درعین حال مخفی
نکته اینکه بعضی شرک ها در عین جلی بودن مخفی هستند و با تحلیل صحیح آشکار می شوند. مثلا اگر کسی خدا را به یگانگی قبول داشته باشد اما با امام بجنگند، به نظر خیلی ها موحد به نظر میرسد. اما وقتی صحیح تحلیل کنیم، متوجه می شویم، جنگ با امام جنگ با خداست، پس این شخص مشرک است به شرک جلی.
همچنین اگر کسی توانست با روایات خالقیت را برای امام اثبات کند. عیبی ندارد، امام را خالق بداند. اما نباید جوری صحبت کند که خداوند کنار رود. چرا که اگر در خلقت، خداوند کنار گذاشته شود قطعاً به شرک جلی ختم می شود. دست خدا بسته نیست. و درعین حالی که خلقت، فعل و مخلوق امام است، مخلوق رب العالمین هم هست. یعنی خلقت امام در طول خلقت خداوند است. کسی خلقت امام را مستقل از خدا توضیح دهد مشرک و نجس است.
خدا؛ علت خلق و بقا
فرازهای خطبه دارد بیان میکند که کار خدا فقط خلق نیست. نگهداری خلق هم کار اوست. یعنی درست است که عالم به احداث خداوند خلق شده است اما این گونه نیست که بدون او الی الابد سراپا باشد. بلکه اوست که هم علت احداث و هم علت بقای عالم است. لذا در آیت الکرسی وقتی که «وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ» بیان می شود بعد میفرماید: «وَلَايَئُودُهُ حِفْظُهُمَا» یعنی حفظ آسمان و زمین برای خدا سخت نیست.
ابتدا خداوند آسمان و زمین را خلق کرد. خب بعد چه می کند؟ آیا دوباره خلق میکند؟ خیر. یکبار خلق شده نیازی به خلق دوباره نیست. آیا نابودش میکند و دوباره خلق میکند؟ خیر. پس چه می کند؟ همان را که خلق کرده حفاظتش میکند. پس هم علت مبقیه و هم علت محدثه خداوند است.
همه خلقت از همان اول دیده شده است
خداوند در اداره عالم عجز و شبهه ای ندارد. یعنی با قضاءیی متقن و علمی محکم و امری مبرم چنان طرحی برای انتشار،ازدیاد، تالیف و تجمیع عالم خلقت ریخته است که ذره ای جهل و شبهه در آن راه ندارد.
عوض شدن رای و نظر، در مورد خدا جاری نیست. البته نسخ در قرآن کریم و نسخ در تکوین را قبول داریم ولی اینها نباید جوری توضیح داده شود که عوض شدن نظر خدا از آنها فهمیده شود. اگر عوض شدن نظر خدا را کسی خوب تحلیل کند همان شرک جلی می شود. بنابراین در آنچه خداوند تقدیر کرده و خلق کرده است استحکامی است که نقض شدنی نیست. از ابتدا همه چیز تا آخر دیده شده است و فقط اجرای آن زمان مند و مکان مند است. یعنی از الان تا آخر، که آخری هم در کار نیست همه چیز ریخته شده و عوض هم نمیشود. اگر کسی فکر کند میتواند قضا و قدر خدا را عوض کند کافر و مشرک است.
اما اگر کسی بگوید من دعا میکنم و تقدیراتم را عوض می کنم، این مشرک نیست. ولی باید بفهمد، اگر تقدیرات او عوض میشود، الان عوض نمیشود. از اول خدا میدانسته که او چنین روزی گریه، توبه و دعا می کند. پس از همان اول اگر بنایش بر پذیرش توبه و دعا بوده پذیرفته است و از اول شاکله خلقت را به گونه ای چیده است که تقدیرات او اینگونه رقم بخورد.
مثلاً شما کنار خیابان ایستادهاید و دعا میکنید، خدایا ماشینی برای من برسان. در همین لحظه ماشینی جلوی پای شما ترمز می کند. این دعای شما از اول دیده و تصویب شده است. و تمام جریانهای خلقت جوری کنارهم چیده شده است که همان لحظه آن ماشین جلوی پای شما بایستد.
حتمی شدن امور
در اصول کافی داریم آنچه که واقع میشود به علم، مشیت، قدر، قضا، کتاب، اجل و اذن محقق می شود و این هفت مرحله را طی می کند. وقتی محقق شده است یعنی به اذن رسیده است. و بداء در آن معنا ندارد.
امام صادق عليه السلام می فرمایند: هيچ چيزى در زمين و آسمان ، هستى نمى يابد ، مگر با اين هفت چيز : مشيّت و اراده و تقدير و قضا و كتاب و اجل و اذن . پس ، هر كس مدّعى شود كه مى تواند يكى از اين هفت چيز را نقض كند ، كافر شده است.
اگر این هفت مرحله توضیح داده شود بسیاری از روایت های ما واضح می شوند و حتی خواب ها و مکاشفات هم جواب داده می شوند. مثلاً شخصی در عالم مکاشفه یک خلق بسیار عظیمی را دیده است و بعد متوجه شده که آن خلق عظیم خودش است. سفیهانه نتیجه میگیرد که من در عالم مکاشفه خدا را دیدم و سپس متوجه شدم که خدا خودم هستم. غافل از اینکه عوالم قبل خودش را دیده است و با القائات شیطان فکر کرده خدا را دیده است.
هرچه خداوند بخواهد میشود پس من برای چه دعا کنم؟
«قُلْ لَنْ يُصِيبَنَا إِلَّا مَا كَتَبَ اللَّهُ لَنَا» سوره توبه آیه ۵۱
بگو جز آنچه خدا براى ما مقرر داشته هرگز به ما نمى رسد.
شاید بعضی این معارف را بد بفهمند و از آن جبر برداشت کنند. مثلا بگویند: هرچه خداوند بخواهد میشود پس من برای چه دعا کنم؟ این برداشت کاملا اشتباه است. هر کسی باید دعا کند. اما اگر دعا کند خداوند از اول این دعا را دیده است. و اگر دعا نکند باز هم خدا از اول آن را دیده است. پس مخلوق خودش است با اختیار خودش جلو میرود اما خداوند به اعمال و رفتار او علم دارد.
جبر نبودن قضا و قدر
هرچه فردا و پس فردا و آینده خواهد شد همه نوشته شده است و هیچکس نمیتواند آن را عوض کند. پس ما چه کاره هستیم؟ ما باید حاجاتمان را از خدا بخواهیم. اگر خواستیم و خداوند به ما داد یعنی خداوند از اول، این حاجت را دیده است. پس می بینید که اختیار ما در میان هست ولی خداوند به علمش همه فعلهای خیر و شر را می دانسته است.
بنابراین خداوند بر اساس همه اعمالی که بشر انجام خواهد داد برای هر کسی طرحی ریخته است. این هم جبر است و هم اختیار. از آنجا که هیچکس نمیتواند طرح خدا را عوض کند جبر است. ولی از آنجا که باب دعا و مناجات و درخواست از پروردگار باز است اختیار است.
شخصی خدمت امام صادق علیه السلام آمد و گفت: همه چی بریده شده است پس برای چه دعا کنیم؟ حضرت فرمود: چنین نیست خداوند خزائنی دارد و آنها را برای کسی که دعا کند نگه داشته است. یعنی از اول دیده شده است.
الْمَأْمُولُ مَعَ النِّقَمِ الْمَرْهُوبُ مَعَ النِّعَمِ.
خداوند حقیقتی آنقدر کریم و مهربان است که به خیر او امید بسته میشود. خداوند آن جواد و دسته دلبازیست که همه نعمتها را خلق کرده است و هر کس او را بشناسند به او امید میبندد و متوکل میشود. این نشان میدهد که اگر کسی توکل ندارد حضرت حق را درست نمیشناسد.
توکل؛ محصول شناخت خدا
محصول شناخت خدا توکل است ولی در واقع شناخت و توکل دو حقیقت نیستند. خود شناخت خدا، حقیقت توکل است. مثلاً کسی غذا نخورد، گرسنه میشود. غذا نخوردن و گرسنگی یک حقیقت اند.
خوف و رجاء
در عین حالی که خداوند حقیقتی است که در نعمتها به او امید بسته میشود، حقیقتی است که باید از او بیم داشته باشیم. یعنی همانطور که رجاء داریم باید خوف هم داشته باشیم. مطابق روایات ما مومن نباید خوفش از رجاءش و رجاءش از خوفش پیشی بگیرد وگرنه متعادل نیست.
اگر رجاءش بیشتر شود خواهد گفت: خدا اوستا کریم است و ما هر کاری کنیم می بخشد. پس به گناه و معصیت گرفتار خواهد شد. و اگر خوفش بیشتر شود به یاس و ناامیدی میرسد و می گوید: میدانم جای من جهنم است و هرچه توبه کنم خدا مرا نمیبخشد. حال آنکه ناامیدی از حضرت حق، اکبر کبائر است.
انسان متعادل کسی است که خوف و رجایش مساوی باشد یعنی همان مقداری که خوف دارد رجاء داشته باشد و همان مقداری که رجاء دارد خوف داشته باشد. مثلاً شخصی که میخواهد در کنکور شرکت کند را در نظر بگیرید. اگر کاملاً خوف داشته باشد سرجلسه نمیرود و میگوید: من اصلاً قبول نمی شوم. اگر هم رجاءش زیاد باشد اصلاً مطالعه نمیکند و با یک حالت تبختری میرود و نمره نمیآورد. ولی اگر کسی همان مقداری که امید دارد در امتحان پیروز شود همان مقدار هم از مردودی بترسد تلاش میکند و موفق می شود.
خوف و رجاء مثل ترمز و گاز ماشین میماند. اگر ترمز نباشد انسان بیچاره میشود. اگر گاز هم نباشد حرکتی شکل نمیگیرد. اگر دقت کنید انسانهایی که خوف و رجاءشان برابر است انسانهای متعادلی هستند. در انسانهای نامتعادل یا خوف زیاد است یا رجاء.
خوف ما از خدا برای چیست؟
چرا ما در رابطه با حضرت حق این گونه هستیم که در هنگام بلا به او امید داریم و در نعمتها از او خائفیم؟ وقتی انسان به خداوند و کرامت، عظمت و مرحمت او نگاه میکند به رجاء میرسد. اما وقتی انسان به مخلوقیت و عجز و کوتاهی خودش در عبادت پروردگار نگاه میکند خوف ایجاد میشود. درواقع رجاء از وسعت رحمت خداوند حاصل می شود. اما خوف از کم کاری، معصیت و تقصیر خود انسان میآید.
امام سجاد علیه السلام در دعاهایشان میفرمایند: لا تُخرِجْني من التَّقصيرِ. یعنی خدایا مرا از تقصیر خارج نکن. شما میدانید عبادتهای امام در چه اوجی است. ولی با این وجود امام می فرماید: «ما عبدناك حق عبادتك». امام اهل مبالغه گویی و گزافه گویی نیست. اگر می گوید: پروردگارا: ما آنگونه که باید حق عبادتت را بجا نیاورده ایم واقعا از صمیم قلب چنین می گوید.
حضرت پیامبر، امیرالمومنین و حضرت زهرا علیهم السلام هم با آن عبادتهایی که گاه پاهای مبارکشون در محراب عبادت ورم میکرد وقتی محضر خدا می رسیدند میفرمودند: «ما عبدناک حق عبادتک»