جلسه سوم از خطبه 65؛
در شرح نکات توحیدی در خطبۀ 65 از نهج البلاغه پس از توضیح «تشابه اسماء خالق و مخلوق» به مسئلۀ تباین میان خالق و مخلوق میرسیم. از اینجا به بعد جملات یک نظم مشخص و مشابهی دارند و اگر یکی از آنها درست توضیح داده شود بقیه هم واضح میشوند.
«وَ كُلُّ عَزِيزٍ غَيْرَهُ ذَلِيلٌ وَ كُلُّ قَوِيٍّ غَيْرَهُ ضَعِيفٌ وَ كُلُّ مَالِكٍ غَيْرَهُ مَمْلُوكٌ وَ كُلُّ عَالِمٍ غَيْرَهُ مُتَعَلِّمٌ وَ كُلُّ قَادِرٍ غَيْرَهُ يَقْدِرُ وَ يَعْجَزُ»
هر عزیزی غیر از پروردگار ذلیل است و هر قوی غیر از پروردگار ضعیف است و هر مالکی غیر از او مملوک است و هر عالمی غیر از او متعلم است. و هر قادری غیر از او، برانجام کارش گاهی قادر است و گاهی عاجز است.
سرفصل مهمترین مطالب این مقاله:
- تباین میان خالق و مخلوق
- مفهوم«بَيْنُونَةُ صِفَةٍ لا بَيْنُونَةُ عُزْلَةٍ»
- آیا حقیقت خالق و مخلوق یکیست!؟
- اطلاق وجود به خالق و مخلوق
- علم حقیقی، درخالق است یا مخلوق؟
- معنای علم و قدرت در مخلوق
- توضیح فرازهایی از خطبه
تباین میان خالق و مخلوق
در روایات ما پرتکرار با عبارات مختلف بیان شده است که خداوند با مخلوقاتش کاملاً متباین است. «الله بائن عن خلقه». و همچنین بیان شده «بَيْنُونَةُ صِفَةٍ لا بَيْنُونَةُ عُزْلَةٍ.» این بدین معنی است که تباین میان خالق و مخلوق، بینونت صفت است نه بینونت جدایی شی از شئ.
معنا و مفعوم این عبارتها کاملاً واضح است اما عده ای اصرار دارند جور دیگر معنی کنند. بعضی از آیات و روایات فی نفسه متشابه نیستند اما چون بعضی، ابتدا سراغ عقاید و تفکرات دیگران رفته اند و مبانی آنها را پایه اعتقادات خود قرار داده اند، بالطبع آیات و روایات را نیز با عینک آنها می نگرند و به برداشت های باطلی دست می یابند. بنابراین بسیاری از آیات و روایات متشابه، فی نفسه متشابه نیستند.
مفهوم «بَيْنُونَةُ صِفَةٍ لا بَيْنُونَةُ عُزْلَةٍ»
در توضیح این عبارت بعضی می گویند منظور از تباین میان خالق و مخلوق، این نیست که خالق و مخلوق از نظر حقیقت و ذات جدا باشند بلکه بینونت یعنی، حقیقت خالق و مخلوق یکیست اما صفاتشون با هم متفاوت و مباین است. مثلاً میگویند مخلوق دارای صفت حد و اندازه است. حال اگر شما حقیقت مخلوق را بدون صفت و اندازه در نظر بگیرید میشود حقیقت خالق!
تباین میان خالق و مخلوق در حقیقت آنها؟
ما گفتیم اگر عبارتی از آیات و روایات متشابه شد باید آن را رد به محکمات کنیم. از مسلمات روایات ما اینست که خداوند محدود نیست، بی حد است. خداوند مکانی نیست خالق مکانست. حال چگونه امکان دارد حضرت حق با مکان یکی شود در حالی که آن را خلق کرده است؟
باز اگر کسی اصرار داشته باشد که حقیقت خالق و مخلوق یکیست ولی صفت هایشان با هم متفاوت است. اینگونه پاسخ می گوییم:
شاید در مخلوق، صفت و موصوف دوتا باشد اما در خالق، صفت و موصوف یکیست. خودشان هم اقرار دارند که صفات خدا عین ذات خداست. (البته ما خدا را دارای صفت نمیدانیم) حال اگر در خدا صفت، عین ذات باشد پس صفت خدا میشود ذات خدا. بنابراین صفت الله یعنی خود الله. حالا به برداشت باطل این ها برگردیم. می گویند خالق و مخلوق در حقیقت یکی هستند اما در صفات متفاوتند. وقتی صفت عین ذات باشد، پس بینونت صفت منجربه بینونت حقیقت و ذات می شود. درنتیجه حقیقت مخلوق با حقیقت خداوند دوتاست. و هرکاری کنند گریزی از این نتیجه ندارند.
حال ما در توضیح این عبارت میگوییم: عزلتی نیست یعنی اتحادی نیست. اصلاً خالق و مخلوق با هم سنجیده نمیشوند. نقیضین، اجتماع ندارند و با هم جمع نمیشوند. «بینونت عزلت نیست» یعنی گمان نکنید خداوند مکانی است و با مکان یکی شده است
دور بودن اشیا از خدا
در روایات داریم:
بان من الاشیا بالقهر و الغلبه و بانة الاشیاء منه بالعجز عنه
خدا دور از اشیا است به خاطر اینکه غلبه و قهر دارد و اشیا از خدا دورند به خاطر اینکه نسبت به او عجز دارند.
اهل باطل میگویند: نگاه کنید یکی صفتش قهر و دیگری عجز است. بنابراین حقیقتشان یکیست و صفاتشان فرق میکند!!!
ما میگوییم: اگر مخلوق و خالق حقیقت شان ولو در جزء یا جهتی یکی باشد دیگر فرقی بین خالق و مخلوق نمیماند. چون خالق جزء و کل ندارد. و مخلوق همه خالق می شود.
بنابراین اگر در روایات میخوانیم خداوند از اشیاء با قهر و غلبه جدا شده است. قهر و غلبه یک امر انتزاعی ذهنی نیست. وقتی گفته میشود مخلوق از خالق با عجز جداست. این عجز یک امر ذهنی نیست. این بدین معناست که حقیقت مخلوق عجز و حقیقت خالق قاهریت است. باز حرف روی حقایق میرود یعنی حقایق شان دوتاست. بدین ترتیب هر کسی بداند بین خالق و مخلوق ثالثی نیست، هر کاری کند به اینجا میرسد.
حقیق بودن تباین میان خالق و مخلوق
بنابراین بینونت خالق و مخلوق که در روایات ما زیاد تکرار شده است. بینونت حقیقی است. یعنی حقیقت پروردگار از حقیقت مخلوق جداست.
حضرت می فرمایند: «ان الله خلو من خلقه و خلقه خلو منه» خدا از مخلوقش خالی است و مخلوق او نیز از خدا خالی است. یا در روایتی دیگر حضرت میفرمایند: آنچه در خالق جاریست در مخلوق جاری نیست و بالعکس. جایی دیگر حضرت میفرمایند: توحید این است که آنچه در خودت و مخلوق جاری میدانی در پروردگار جاری ندانی. «أمَّا التَّوحيدُ فأن لا تُجوِّزَ عَلى رَبِّكَ ما جازَ عَلَيكَ»
بنابراین معلوم میشود که وقتی میگوییم خدا عالم است و مخلوق هم عالم است، حقیقت علم دوتاست. اسمها شبیه هستند اما حقایق دوتا هستند.
«کل عزیز غیره ذلیل». نمیخواهد بگوید عزیزی غیر از او وجود ندارد. می خواهد بگوید: وقتی عزیز به خالق و مخلوق بار میشود. مخلوق در مقابل خالق ذلیل است.
این یک اصل و قاعدهای به ما میدهد آن چیزی که در حضرت حق جاریست به هیچ وجه در مخلوق جاری نیست پس مخلوق جز مخلوقیت چیزی نیست همانگونه که خالق جز خالقیت چیزی نیست. این قاعده بسیار مفید است
تباین میان خالق و مخلوق در وجود
در باب وجود، بعضی میگویند: می شود به خدا اطلاق وجود کرد که ما اصلاً این را قبول نداریم. فرض کنید بشود به حضرت حق اطلاق وجود کرد. یعنی «الله وجودٌ» «زید وجودٌ». فلاسفه میگویند وجود در هر دو حقیقت است. پس وجود با وجود فرقی ندارد و خالق و مخلوق از حیث حقیقت یکی هستند. اما ما می گوییم با فرض اینکه بشود به الله وجود گفت، به همین دلیل دیگر نمی توان به زید وجود گفت مگر مجازاً. چون با توجه به محکمات دریافته ایم خالق و مخلوق کاملا متباین هستند.
حقیقت علم، درخالق است یا مخلوق؟
حال میخواهیم یک پله جلوتر برویم. گفتیم ما می توانیم بگوییم «اللهُ عالمٌ» «زیدٌ عالمٌ». خوب می دانیم، علمی که در حضرت حق جاریست در مخلوق جاری نیست. و این دو علم در حقیقت، کاملا متباین هستند. با این توضیحات این سوال پیش می آید که کدام یک حقیقی و کدام یک مجازی است؟
نمیتوانیم بگوییم هر دو حقیقی است. چون با تباین نمی سازد. نمیتوانیم هم بگوییم هر دو مجازی است. چون همه چی خیال و وهم میشود. بنابراین باید یکی حقیقت و دیگری مجاز باشد.
بنابراین یا باید بگوییم علم، در حضرت حق مجاز است و آن چیزی که خدا خلق کرده است حقیقت علم است و خودش علم نیست. یا باید بگوییم علمی که در نزد حضرت حق است حقیقت علم است و خداوند مخلوق را به نحوی خلق کرده است که از آن انتزاع علم می شود. اینجا علم مخلوق مجازی میشود. یعنی اسناد علم به آن داده میشود.
عینیت علم با خدا
حال سوال این است که از کدام طرف شروع کنیم؟ باید فکری برای این مسئله کنیم. بالاخره علم را در نزد حضرت حق، حقیقت بدانیم یا علم مخلوق را حقیقی بدانیم؟
در روایات ما از جمله روایات امام رضا علیه السلام در مباحثاتی که با سران فکری زمان خودشان مثل جاثلیق، سلیمان مروزی و عمران صابعی داشتند، ایشان طرف پروردگار را گرفتند و فرمودند: «علمٌ کله» «قدرتٌ کله» «سمعٌ کله». البته کل، به معنای کل و جزء نیست. از باب ضیق لفظ استفاده شده است. یا در جایی دیگر فرموده اند: «العلم ذاته» «القدرت ذاته». یعنی حضرت، طرف خدا را حقیقت گرفتند. بنابراین حضرت حق دارای علم نیست. بلکه او علم است، حیات است، قدرت است، سمع است. صفت و موصوف در ذات خدا راه ندارد.
درنتیجه اگر خداوند حقیقت علم و قدرت است دیگر معنی ندارد علم و قدرت خودش را خلق کند. چون خداوند جز و کل ندارد و هر آنچه که از خودش بخواهد خلق کند تمام خودش میشود و خدای دومی به وجود میآید. هم با تباین نمیسازد و هم محال ذاتی است. به بیان دیگر چون چیزی که خلق میشود از حیثی خالق و از حیثی مخلوق است. لازم میآید که هم خالق باشد و هم مخلوق و جمع نقیضین امکانپذیر نیست.
معنای علم و قدرت در مخلوق
کسی که با روایات آشنا باشد و یک مقدار دقت داشته باشد متوجه میشود وقتی میگوییم «الله عالمٌ» یعنی «هو علمٌ». ولی وقتی میگوییم «زیدٌ عالمٌ» نمیخواهیم بگوییم «هو علمٌ». عالمٌ را به او نسبت میدهیم. یعنی از نحوه ی خلقت او انتزاع علم میکنیم. بنابراین علمی که در مخلوق است یک نحوهای از مخلوقیت است.
مثلاً وقتی گلی میبینید شما از این گل انتزاع زیبایی میکنید ولی از لجن انتزاع زیبایی نمیکنید، در حالی که هر دو مخلوق هستند.
مثلا میبینیم امیرالمومنین علیه السلام درب قلعه خیبر را میکنند. حال، امام مخلوق است، قدرت امام مخلوق است، درب و سایر اشیاء هم همگی مخلوقند. اما این نحوه مخلوقیت با دیگر نحوههای مخلوقیت فرق میکند و ما از آن انتزاع قدرت میکنیم. این قدرت گویای قدرت پروردگار است و به ما میفهماند او قدرت است.
بنابراین ما از هرکدام از انحاء مختلف مخلوقیت یک انتزاعی داریم. یکی قدرت، یکی زیبایی، یکی علم یکی سمع و… ولی اینها حقیقت سمع، قدرت، علم و زیبایی نیستند. خداست که حقیقت قدرت و علم و زیبایی است.
حالا با این مبانی اگر کسی بگوید لا وجود الا وجود الله درست است. بگوید لا علم الا علم الله درست است. بگوید لا نور الا نورالله درست است. لا عزت الا عزت الله درست است. بگوید کل عزیز غیره ذلیل درست است. بگوید لا عزت الا لله. کل قوی غیره ضعیف. لا قوی الا الله درست است.
بنابراین در اسامی که هم به خالق بار میشود هم به مخلوق، آنچه در مورد خالق گفته میشود حقیقت است و آنچه در مورد مخلوق گفته میشود فقط انتزاع است. و مخلوق به مخلوقیتش گویای خالق است. اسم و صفت اوست اما آن نیست. مَثَلُ الله است، مِثْلُ الله نیست.
توضیح فرازهایی از خطبه
توضیح اعتقادی این فراز ها را گفتیم. حال به شرح اخلاقی آن ها می پردازیم.
«کل عزیز غیره ذلیل»
ذلت در مقابل عزت است عزت به آن قدرتی میگویند که منازعی نداشته باشد. عزیز به کسی میگویند که هرچه که اراده میکند انجام میشود و کسی نمیتواند جلوی آن را بگیرد. عزیز، قدرت بلامنازع است و مقابل آن ذلیل است. ذلیل، اینگونه نیست که هرچه اراده کند بشود. ممکن است بشود ممکن است نشود. حضرت حق است که آنچه اراده میکند میشود و بقیه همه در مقابل او ذلیل اند. بنابراین اگر بشر یا مخلوق کاری اراده کرد و انجام شد فکر نکند فقط فعل خودش هست. گر چه فعل اوست اما به اراده رب العالمین بوده است.
لذا امیرالمومنین علیه السلام فرمودند: من از اینجا حضرت حق را شناختم که گاهی مخلوق اراده میکند کاری را میشود و گاهی اراده میکند و نمیشود. پس همه چیز در قبضه قدرت پروردگار است. و تمام موجودات عالم ولو عزتی هم داشته باشند در عین عزتمند بودنشان ذلیلند. چرا که همه چیزشان را از او دارند و هر وقت خدا بخواهد میتواند از آنها بگیرد.
ضعف غیرخدا
«و کل قوی غیره ضعیف»
.اگر کسی قوی بود فکر نکند خبیریست. غیر از او هر چه که هست ضعیف است. اگر قدرتی هم دارد او داده است و دارد حفاظت میکند. اراده و قدرت خدا کنار نرفته است. همه تحت اراده خداوند دارند کارهایشان را انجام میدهند. حتی اراده ما هم تحت اراده رب العالمین است. یعنی خداوند ما را جوری خلق کرده است که اراده داشته باشیم و تا حفاظت کند برای ما میماند.
مملوک بودن غیرخدا
« و کل مالک غیره مملوک»
تنها حقیقتی که مالک است و مملوکیت در آن جاری نمیشود فقط خداست. پس اگر در مخلوق مالکیتی میبینیم حقیقی نیست. یعنی خودش و آنچه او مالکش است هر دو مخلوق رب العالمین هستند.
متعلم بودن غیرخدا
«وکل عالم غیره متعلم»
خداوند است که عالم است و بقیه متعلم هستند. یعنی آنچه خدا میداند از ناحیه کسی نیست. اما آنچه دیگران میدانند خدا به آنها آموخته است. هیچ موجودی صاحب علم نمیشود الا اینکه از ناحیه رب العالمین با واسطه یا بیواسطه دریافت کند.
عاجز بودن غیرخدا
«و کل قادر غیره یقدر و یعجز»
هر قادری غیر از خداوند گاهی اوقات تواناست و گاهی اوقات ناتوان است. یعنی گاهی اراده میکند میشود و گاهی اراده میکند نمیشود. اینگونه اثبات می شود آن موقعی هم که می شود به خودش نیست و اراده خداست که نتیجه را تعیین می کند. من اسم این برهان اثبات خدا را برهان اراده گذاشتم.