جلسه پنجم از خطبه 65؛
مهمترین و اساسیترین مطلب و اصلی که در جلسات قبل بیان شد این است که حقیقت آن چیزی که به خالق نسبت می دهیم با حقیقت آن چیزی که به مخلوق نسبت می دهیم کاملا متباین و متفاوت است. هر مسلمانی باید این اصل را بداند. چراکه اگر از آن غفلت کند به شرک مبتلا خواهد شد. همانطور که حضرتدر رابطه با ظاهر و باطن و اول و آخر بودن خداوند فرمودند:
«وَ كُلُّ ظَاهِرٍ غَيْرَهُ [غَيْرُ بَاطِنٍ] بَاطِنٌ وَ كُلُّ بَاطِنٍ غَيْرَهُ غَيْرُ ظَاهِرٍ»
سرفصل مهمترین مطالب این مقاله:
- الاول والاخر و الظاهر و الباطن
- هو الاول و الاخر
- هو الظاهر و الباطن
- معنای ظهور و بطون
- مراتب ظهور و بطون
- وَ كُلُّ ظَاهِرٍ غَيْرَهُ غَيْرُ بَاطِنٍ
- فلاسفه و سنخیت خالق و مخلوق
ظاهر و باطن و اول و آخر
در مورد اول و آخر و ظاهر و باطن هم همین اصل جاریست. این اسامی، هم در قرآن در مورد پروردگار ذکر شده و هم در روایاتی درمورد امیرالمومنین علیه السلام آمده است. در توضیح و فهم صحیح این عبارات حتما باید به محکمات رجوع کنیم تا دچار شرک نشویم.
در واقع حضرت، چکیده تمام خطبه را در همان جمله اول بیان فرموده اند. «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ تَسْبِقْ لَهُ حَالٌ حَالًا». خدا اینگونه نیست که حالی از او بر حال دیگر سبقت بگیرد. یعنی حضرت حق محل دگرگونی و تغییرات نیست. به قول علما محل حوادث نیست. این اصل از اصول محکم اعتقادی ماست که بوسیله آن قادرخواهیم بود بسیاری از متشابهات را براحتی رد کنیم.
بنابراین وقتی می بینیم اسامی «اول و آخر و ظاهر و باطن»، هم به خالق و هم به مخلوق نسبت داده شده است. متوجه می شویم با اینکه اسامی یکیست اما قطعا حقایق دوتاست. در لغت عرب، هر کدام از الفاظ و اسامی این استعداد را دارند که چندین معنی در آنها لحاظ شده باشد. یعنی می توان با توجه به نص، از یک عبارت معناهای مختلفی برداشت کرد.
اول و آخر
مثلاً وقتی امیرالمومنین علیه السلام میفرمایند: «انا الاول و الاخر» می تواند معانی مختلفی داشته باشد. خود حضرت در توضیح این عبارات فرموده اند: من اولین کسی هستم که ایمان آوردم و آخرین کسی بودم که کنار رسول الله بود. یا در جای دیگر حضرت می فرمایند: من اولین کسی هستم که با خدا عهد بستم و آخرین حجتی هستم که از زمین رخت میبندم.
در قرآن هم از این نمونه ها فراوان داریم. مثلا می شود یک آیه را سه جور ترجمه کرد به نحوی که هر سه جور را خداوند اراده کرده باشد. ترجمه ها می توانند متفاوت باشد اما نباید منافی هم باشند. این ظرافت، فصاحت و بلاغت کلام خدا و معصومین علیهم السلام است.
بنابراین حقیقت «اول و آخر و ظاهر و باطن» در خالق و مخلوق متفاوت است. حتی ما اگر ندانیم معانی این اسامی چیست باید بفهمیم قطعا آنچه در حضرت حق جاریست در مخلوق جاری نیست و این علم است. لازم نیست ما همه چیز را بدانیم. همین که بفهمیم حرفی غلط است خودش بهره ای از علم است. پس وقتی این اسامی را در مورد خالق توضیح می دهیم حتما باید با «لَمْ تَسْبِقْ لَهُ حَالٌ حَالًا» جور در بیاید.
اول و آخر بودن خدا
خدا در همان لحظهای که اول است آخر است و در همان لحظهای که آخر است اول است. البته استفاده از کلمه «لحظه» برای حضرت حق صحیح نیست اما بدلیل ضیق لفظ تسامحا به کار میبریم. یعنی اولیت او عین آخریت او و آخریت او عین اولیت اوست. خداوند حقیقتی است که طول ندارد. ابتدا و انتها ندارد. چون اگر دارای ابتدا و انتها باشد؛ اولش غیر از آخرش و آخرش غیر از اولش میشود. شیئی که اول و آخرش متفاوت باشد لاجرم مرکب و جزء جزء خواهد بود.
لَمْ تَسْبِقْ لَهُ حَالٌ حَالًا، یعنی اولیت او بر آخریتش پیشی نگرفته است و آخریت او از اولیتش عقب نیفتاده است. از این عبارات فورا میفهمیم که خدا حقیقتی است که جزء ندارد پس مرکب نیست. اگر خالق، اول و آخر داشته باشد بیشمار اشکال پیش میآید. این اشکالات عبارت است از: ترکیب، محدودیت، نیاز، فقر، دگرگونی، قابلیت کمی و زیادی و …
وقتی مفهوم اول و اخر را در خالق متوجه شدیم، میفهمیم که اول مخلوق با آخرش متفاوت است. یعنی اول در مخلوق قبل از آخر است و آخر بعد از اول است و مخلوق قطعاً مرکب و دارای جزء است. تفاوت خالق و مخلوق اینجا مشخص میشود.
بنابراین باید بدانیم آنچه در مورد حضرت حق جاریست، مخالف آن در مورد مخلوق جاریست. مثلا اگر اینجا جزء وجود دارد آنجا جزء نیست. اگر اینجا ترکیب است آنجا ترکیب نیست. این نتایج، بسیار کلیدی است و انسان را در گردنههای خطرناک اعتقادی حفظ میکند.
ظاهر و باطن بودن خدا
ظاهر و باطن هر معنایی که داشته باشد قطعاً خدا این گونه نیست که ظاهر او بر باطنش و باطن او بر ظاهرش سبقت گرفته است. لَمْ تَسْبِقْ لَهُ حَالٌ حَالًا. ظهور خدا عین بطونش و بطون خدا عین ظهورش است. یعنی یک حقیقت اند. بنابراین این قاعده بدست می آید که ظهور و بطونی که در مخلوق جاریست یکی بر دیگری سبقت دارد. مثلا وقتی امیرالمومنین علیه السلام میفرمایند: «انا الظاهر والباطن» چون حضرت مخلوقند باید بررسی کنیم کدام بر دیگری سبقت دارد.
فعلاً با معنای ظاهر و باطن کاری نداریم بدون پرداختن به معنا در می یابیم که برخلاف مخلوق، ظهور خدا عین بطون او و بطون خدا عین ظهور اوست و یکی بر دیگری مقدم نیست. چرا که اگر یکی بردیگری تقدم داشته باشد، خدا محل حالات و حوادث میشود. موجب ترکیب و دگرگونی در خدا میشود. بنابراین ظهور و بطون خالق یک حقیقت اند اما ظهور و بطون مخلوق دو حقیقت است.
معنای ظاهر و باطن
در معنای ظهور اولین چیزی که به ذهن می آید، مشاهده شدن است. اما معنای ظهور، فقط مشاهده نیست. ظهور در کلمات عرب یعنی چیزی که مشاهده یا درک میشود. ما خیلی حقایق را با حواس پنجگانه مثل لامسه، بویایی و چشایی درک می کنیم. آشکار شدن حقایق بوسیله حواس یا خواب یا الهام را ظهور می گوییم. بطون یعنی چیزی که درک بر آن واقع نشده است. در واقع قابل درک برای انسان نیست.
حال با توجه به این معانی، وقتی می شنویم خداوند ظاهر است در عین حالی که باطن است؛ اولین چیزی که نستجیر بالله به ذهن میآید این است که، خداوند دیده و درک میشود در عین حالی که دیده و درک نمیشود. خدا که برای خودش ظاهر نمیشود باید برای من ظاهر شود. یعنی من باید او درک کنم. حال چطور میشود در عین حالی که میتوانم او را درک کنم، باطن باشد و نتوانم او را درک کنم.
وقتی در حوزه مخلوقی به این اسامی نگاه میکنیم متوجه میشویم که ظاهر و باطن نقیضین هستند. محال است چیزی را هم درک کنیم هم درک نکنیم. مثل این است که من چیزی را هم بدانم هم ندانم. پس معلوم می شود، این معنای ظهور و بطون برای حضرت حق از ریشه اشتباه است و درست در نمیآید.
اجتماع نقیضین در مخلوق
البته در حوزه مخلوق به مشکلی بر نمی خوریم. چون مخلوق وقتی ظاهر است باطن نیست و وقتی باطن است ظاهر نیست. پس جمع نقیضین پیش نمی آید. اما در مورد حضرت حق ظاهر و باطن جمع شده است. یعنی در عین حالیکه که ظاهر است باطن است و در عین حالی که باطن است ظاهر است. از همین جا متوجه می شویم مفهوم ظاهر و باطن در خالق با مخلوق متفاوت است. چراکه اگر همان مفاهیم مخلوقی را برای خالق در نظر بگیریم. جمع نقیضین پیش میاد و جمع نقیضین همه جا محال است.
لذا وقتی به روایات و لغت عرب مراجعه می کنیم ظاهر و باطن در حوزه خالق این گونه معنا می شود. خداوند بر همه چیز ظاهر است یعنی بر همه چیز غلبه دارد. یا بر همه خلایق، به آیاتش آشکار است. خدا باطن بر همه چیز است. «باطن علی کل شیء» یعنی خدا بر همه چیز احاطه دارد. یا حقیقت حضرت حق هیچ وقت برای کسی آشکار نمیشود.
با این تعاریف از ظاهر و باطن می بینیم که شبهه جمع نقیضین در خدا براحتی حل می شود. یعنی خدا در عین حالی که بر همه چیز به آیاتش آشکار است، حقیقتش بر همگان پوشیده است. البته در روایات ظهور و بطون به معناهای دیگری هم گفته شده است که باز هیچ کدام نقیض همدیگر نیستند.
مراتب ظهور و بطون
بعضی آمده اند برای ظهور و بطون خدا مراتبی درست کرده اند که جواب آنها با مبانی که جلسات قبل گفتیم براحتی داده می شود. چون حضرت حق دارای کل و جزء و شدت و ضعف نیست پس مراتب در او جاری نمی شود. اما در مخلوق مراتب جاریست. مثلاً این دیوار برای من ظاهر است اما باطن هم هست. یعنی اگر میکروسکوپ بیارید می بینیم داخلش دنیایی از عجائب است. در واقع هر چیزی که برای ما ظاهر است باطن هم هست.
چرا که وقتی داخلش میرویم متوجه میشویم که دنیاهایی از عجائب وجود دارد. ظاهر و باطن در مخلوق به این معنا جاری می شود. چون مخلوق جزء جزء است می توانیم بگوییم برخی اجزای آن برای ما ظاهر است و برخی اجزایش برای ما باطن است. اما ذات حضرت حق جزء و کل ندارد. یا درک می شود یا درک نمی شود. نمیتوان گفت خدا از جهتی برای من ظاهر است و از جهتی باطن است. پس ظاهر و باطن بدین معنی در حضرت حق جاری و متصور نیست.
بنابراین وقتی اسامی پروردگار برای ما توضیح داده می شود باید با اصل «لَمْ تَسْبِقْ لَهُ حَالٌ حَالًا» بسنجیم. اگر توضیحات منجربه جزء جزء شدن، شدت و ضعف و دگرگونی پرودگار شد مطمئنا باطل خواهد بود. این که کسی بگوید خدا از حیثی ظاهر است و از حیثی باطن است باطل است. خدا حیث ندارد خدا خداست. خدا یک حقیقت یکپارچه است. یا باید بگویی ظاهر است یا باید بگویی باطن است.
وَ كُلُّ ظَاهِرٍ غَيْرَهُ غَيْرُ بَاطِنٍ
چون در خداوند شدت و ضعف، تقدم و تاخر و جزء و کل نیست. فقط اوست که هم ظاهر و هم باطن است. هر ظاهری غیر از او باطن نیست. مثلاً این دیوار وقتی برای من ظاهر است دیگر باطن و غیب نیست. و وقتی چیزی برای من باطن است ظاهر نیست. در مخلوق این گونه است که اگر ظهور بود بطون نیست و اگر بطون بود ظهور نیست. اما در حضرت حق خلاف این است در عین حالی که ظاهر است باطن است در عین حالی که باطن است ظاهر است.
ظاهر در روایات به معنای متفاوتی آمده است. به معنای غلبه آمده است به معنای اینکه نمیشود انکارش کرد آمده است. قصد ما توضیح ظاهر و باطن نبود. فقط میخواستیم بگوییم ظهور و بطونی که در خالق هست با مخلوق متفاوت است. ظهور خدا عین بطونش و بطونش عین ظهورش است اما در مخلوق ظهور و بطون عین هم نیستند.
فلاسفه و سنخیت خالق و مخلوق
این حرفها را به شدت فلاسفه قبول ندارند. فلاسفه موجود بر این عقیده هستند که آنچه در خدا جاریست به نحوی در مخلوق هم جاریست. و تمام مباحث را با این مبنا توضیح میدهند. میگویند خدا علت تامه است و لامحاله از او معلول صادر میشود. میگوییم صدور را توضیح دهید؟ میگویند: تنزل است. میگوییم تنزل چیست؟ میگویند تنزل یعنی معلول همان علت نازله است. پس علت و معلول همسنخ یکدیگرند ولی شدید و ضعیفند. آنها بشدت قائل به سنخیت خالق و مخلوق هستند. ولی ما به شدت مخالف سنخیت هستیم و به بینونیت معتقدیم.