جلسه چهارم از خطبۀ 186؛
هر شیئی حقیقتی دارد و حقیقتش از او جدا نیست؛ بلکه خودش است و مدام تغییر می کند. در واقع اگر صورت چیزی تغییر کرد حقیقتش هم تغییر میکند.
وَ لَا حَقِيقَتَهُ أَصَابَ مَنْ مَثَّلَهُ؛
کسی که برای خدا شبیهی قائل شود نمیتواند بگوید خدا را شناختهام. چون چیزی که شناخته است قطعاً خدا نیست. بنابراین باید به مثل نداشتن خدا معتقد شد؛ آن هم به معنای صحیح!
سرفصل مهمترین مطالب این مقاله:
- شیطنت در توضیح مثل نداشتن خدا
- حقیقت تغییرپذیر مخلوقات
- بینیازی امام از قیّم!
- روایت منصور بن حازم
- هر مَثَلی مِثْل نیست
- تشبیه خدا ممنوع!
- خلق آدم بنا بر صورت خدا؟
شیطنت در توضیح «مثل نداشتن خدا»
البته در اینجا شیطنتهایی صورت پذیرفته و بعضی سعی کرده اند عقاید باطلشان را به گونه عنوان کنند که با این کلمات سازگار باشد. مثلاً گفته اند: خداوند مِثل ندارد چون جز او چیزی نیست. خداوند ضد ندارد چون غیر از او چیزی وجود ندارد که بخواهد ضد او باشد. خدا، ند و همتا ندارد چون جز او چیزی نیست و همه چیز خودش است. این صحبتها در بحثهای آقای جوادی آملی موج میزند.
می گوییم سلّمنا، پذیرفتیم؛ حالا بفرمایید حکم این درخت چیست؟ شما می گویید این درخت صورتی دارد که ماهیت است و حقیقتی دارد که همان الله است. حال بفرمایید که ماهیت درخت وجود است یا عدم؟ اگر بگویید عدم است که سوفستایی شده اید و خلاف وجدان و برهان سخن میگویید. اینگونه از شریعت چیزی نمیماند چراکه شما نمیتوانید مثلا بین آب و شراب یا زن خود با سایر زن ها تفاوتی قائل شوید. این گونه هر کسی هر غلطی کند مجاز است و طعن و مجازاتی برای او نیست. شریعت به کلی از بین میرود.
اگر هم بگویید ماهیت هست ناگزیرید که بگویید ماهیت هم وجود است. چگونه این ها همه وجودند اما مختلفند؟ چرا دیوار با درخت فرق میکند؟ از سویی دیگر اگر همه الله باشند اختلاف در آنها سبب اختلاف در الله می شود.
مثل نداشتن خدا؛ حقیقت تغییرپذیر مخلوقات
ما در اصل سوم، ریشه این حرفها را زدیم. گفتیم آسمان، زمین، درخت و هرچه که دارای شکل و جرم و جسم است. هر لحظه، حقیقت خودشان هستند و اگر تغییر کنند حقیقتشان تغییر میکند. بنابراین تفاوت حرف ما با فلاسفه در ملکوت، این است که آنها میگویند هر شیئی حقیقتی دارد و آن حقیقت ثابت و لایتغیر است. اما ما میگوییم هر شیئی حقیقتی دارد و حقیقتش از او جدا نیست بلکه خودش است و مدام تغییر می کند. در واقع اگر صورت چیزی تغییر کرد حقیقتش هم تغییر میکند.
بنابراین وقتی ماهیات متباینات هستند یا باید عدم باشند یا وجود. اگر عدم اند که هیچ. ولی اگر همه وجودند پس تباینات را چگونه می خواهید توضیح دهید؟ وجود که با وجود فرقی ندارد. هرچند به روی خودشان نمیآورند ولی اینجا گیر کرده اند.
اگر کسی به عبارت :وَ لَا حَقِيقَتَهُ أَصَابَ مَنْ مَثَّلَهُ» توجه کند تمام حرفهای آنها را با یک جمله رد میکند. همچنین روایت عجیبی از امام رضا علیه السلام داریم که «مَنْ شَبَّهَ اَللَّهَ بِخَلْقِهِ فَهُوَ مُشْرِكٌ». هرکس خداوند را به خلقش تشبیه کند مشرک است. این شرک جلی محسوب می شود. بنابراین چون خداوند جزء و کل ندارد. اگر کسی خدا را در جهتی به مخلوق شباهت بدهد، شباهت به تمامه میشود. بنابراین خلق، دقیقاً خود خدا میشود و خدای دوم مطرح میشود.
بینیازی امام از قیّم!
نکته مهم این تست که قرآن و امام هر دو حجت خدا هستند؛ با این تفاوت که قرآن برای توضیح آیات متشابه نیاز به قیم دارد اما امام نیاز به قیم ندارد. یعنی اگر الان وجود رسول الله یا اهل بیت علیهم السلام باشند نیاز به قیمی ندارند تا سخنانشان را تصدیق کند. خودشان مطلبشان را گویا و واضح بیان میکنند.
البته به فرموده اهلبیت ما باید روایات را با قرآن بسنجیم. اما بدین معنی نیست که قرآن قیم امام باشد. امام نیاز به قیم ندارد ولی اگر روایتی به ما رسید به جهتی که مطمئن شویم دسیسه و تحریفی در نقل آن نشده است آن را به قرآن عرضه می کنیم.
روایت منصور بن حازم
منصور بن حاضم میگوید:
قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اَللَّهِ ع إِنَّ اَللَّهَ أَجَلُّ وَ أَكْرَمُ مِنْ أَنْ يُعْرَفَ بِخَلْقِهِ بَلِ اَلْخَلْقُ يُعْرَفُونَ بِاللَّهِ قَالَ صَدَقْتَ
شاید این روایت مخالف گفته های ما و موید حرف عرفا به نظر برسد. اما منظور روایت اینست که چون حقیقت خدا بالاتر از حقیقت مخلوق است، حقیقت خدا را نمیتوان با حقیقت مخلوق شناخت. از این روایت این قاعده بدست می آید که هیچ کوچکتری نمیتواند معرف حقیقت بالاتر باشد. اینجا از عبارات قبل و بعد مشخص است که منظور منصور بن حاضم این است که ما نباید با شبیه سازی خلق، خالق را بسازیم. نباید بگوییم درخت هست و خدا هم هست اما وجود خدا شدیدتر از درخت است.بنابراین خلق چون پایینتر از خالق است نمیتواند توصیف حقیقت او کند اما توصیف او میتواند بکند.
مثل نداشتن خدا؛ هر مَثَلی، مِثْل نیست!
(هر گویایی، تشابه نیست. ولی هر تشابهی، گویایی هست)
دو شئ مشابه قطعا گویای هم هستند. درواقع هر مِثلی، مَثل هم هست. مثلاً فرض کنید دو تخته فرش شبیه هم هستند اگر شبیه همند پس گویای هم هستند. ما قبول داریم هر مِثلی مَثل میشود. ولی وقتی که گویای آن شد گویای آن است عین آن نیست. دو مِثل چون اثنینیت دارند همیشه به همدیگر حد می زنند.
از طرف دیگر اگر چیزی گویای چیزی بود. یعنی چیزی مَثل چیز دیگر بود اعم است از اینکه مِثل باشد یا مِثل نباشد. بین دو مخلوق چنین چیزی امکانپذیر نیست. چون مخلوقات همیشه جهت اشتراک و جهت افتراق دارند همیشه گویایی به مِثللیت ختم میشود. اما در مخلوق و خالق گویایی به مِثللیت ختم نمیشود. چرا که اگر مِثل هم شوند حد میخورند.
بنابراین چون حقیقت خدا حقیقت بیحدیست هر کسی برای خدا مِثلی قائل شود او را از بیحدی میاندازد و دارای حد و اندازه میکند. بنابراین او به حقیقت خدا نرسیده است
تشبیه خدا ممنوع!
و لَا إِيَّاهُ عَنَى مَنْ شَبَّهَهُ؛
او را قصد نکرده است کسی که او را شبیه نماید. یعنی کسی که حضرت حق را به چیزی شبیه کند. حضرت حق را نفهمیده است. پس اگر میخواند و پرستش میکند خداوند واقعی را نپرستیده است.
این عبارت با عبارت قبلی تقریباً در یک حال و هواست. اما وقتی کمی دقت میکنیم این تفاوت را میبینیم که در عبارت قبل از خلق به خالق رفتیم ولی اینجا از خالق به خلق. آنجا بیان میکند اگر چیزی را شبیه خدا قرار دهیم خدا را نشناختهایم. اینجا بیان می کند او را قصد نکرده است کسی که او را شبیه چیزی کند.
بنابراین اگر مخلوق را شبیه خالق کنید خالق را نشناختهاید. اگر خالق را هم شبیه مخلوق کنید باز او را نشناختهاید بنابراین دو طرفه است. چقدر جمله امام باقر علیه السلام زیباست که میفرمایند: «ان الله خلو من خلقه و خلقه خلو منه».
خلق آدم بنا بر صورت خدا؟
خَلَقَ آدمَ عَلی صُورته؛
اولین روایت صحیح مسلم و بخاری این است که خداوند انسان را به شکل خودش خلق کرده است. البته این روایت صحیح است اما اینها ضمیرها را درست ارجاع نداده اند. داستان روایت از این قرار است که حضرت رسول صلی اله علیه و آله از شخصی عبور میکردند و دیدند آن شخص به دیگری فحش میدهد. و به صورتش می زند و میگوید: خدا صورت تو و صورت کسی که مثل تو هست را قبیح کند. حضرت رسول فرمودند: این چه جملهای است که میگویی: «ان الله خلق ادم علی صورته». خدا حضرت آدم را به همین شکل خلق کرده است.
اینها این عبارت را تقطیع کردند و ضمیر «صورته» را خدا گرفتند. یعنی خدا آدم را به شکل خودش آفریده است. قبل و بعد آن را بریدند و به این شکل درآوردند. والبته خیلی هم روی این روایت مانور میدهند.
حسن زاده آملی هم این روایت را مطرح میکند و این ضمیر را به خدا برمیگرداند. او جهان را یک انسان کامل میداند. میگوید دنیا انسان کبیر است و ما انسان صغیر هستیم. البته حرف تازه ای نیست اگر ما بر اساس علت تامه جلو برویم به همین میرسیم. اگر کل جهان را انسان کبیر بدانیم صورت خدا هم انسان میشود. انسان کامل در فلسفه عرفان اینگونه توضیح داده میشود و انسان صغیر باید راه سعادت و رشدش را بپیماید تا به انسان کبیر تبدیل شود.