مقدمه:
خروج امام حسین علیهالسلام از مکه به قصد شهادت بوده است. البته حرکت ایشان به سمت کوفه به دعوت مردم برای تشکیل حکومت بوده است. این قصد تشکیل حکومت از سوی امام به عنوان خلیفۀ خدا برای رسیدن به خواستههای شخصی نیست. بلکه حکومت کردن امام حقی از حقوق اللهی است که به دست امام در جامعه اجرا میشود تا این فرصت در اختیار ظالمین قرار نگیرد.
عناوین این مقاله:
- حقالله بودن حکومت امام
- تبیین مقام «خلیفة اللهی» ائمه علیهمالسلام
حقالله بودن حکومت امام
تعلیقهای از کلام سید مرتضی را در اینجا مطرح میکنیم. اگر امام به سمت گرفتن حق یعنی حکومت، حرکت کرده تا ولایت الهی خود را عملی کند. ائمه علیهمالسلام به دنبال حق خود نیستند بلکه این حق خدا است که باید توسط حجت او گرفته شود تا در دست ظالمین نباشد. (1)
اما این پاسخ سید مرتضی تنها جوابگوی علت خروج امام از مکه است. اما نسبت به علل رفتن حضرت به کوفه ساکت است. چراکه با رسیدن خبر شهادت حضرت مسلم رحمةاللهعلیه به امام، ایشان مسیر خود به سمت کوفه را بدون تغییر ادامه دادند.
بنابراین باید گفت که سبب خروج امام حسین علیهالسلام، شهادت بوده است. اگر ما این علت را نادیده بگیریم دیگر قادر به پاسخگویی به پرسشهای مرتبط با این بحث نخواهیم بود.
نکته:
ابن حجر میگوید: اگر حاکمی با زور به خانواده و جان کسی سوءقصد کند، وی میتواند از اطاعت حاکم خارج شود. (2)
با توجه به این اعتراف و اینکه یزید خلیفهای است که به دنبال سوءقصد به جان امام حسین علیهالسلام بوده، میتوان گفت طبق مبانی عامه نیز بر حضرت جایز بوده که از اطاعت حاکم خارج شوند.
تبیین مقام خلیفة اللهی
در تبیین ماهیت مقام والای «خلیفة اللهی» حجتهای خدا، قواعد و نکاتی وجود دارد. در این مقاله به بیان شش قانون در ارتباط با آن خواهیم پرداخت.
ویژگیهای خاص برای جایگاهی خاص
بر اساس حکم عقل، شخصیتهای الهی و بشری باید بر اساس ویژگیهای شخصیتیشان انتخاب شوند. بهطوری که لیاقت حضور در آن جایگاه اجتماعی یا دینی را داشته باشند. اما در انتخاب شخصیتهای بشری بر اساس علم غیب عمل نمیشود. از همین رو ممکن است شخصی که انتخاب شده لیاقت آن جایگاه را نداشته باشد. مثلا شخصی که مدیریت نمیداند به عنوان مدیر مرکزی قرار داده شود. اما در شخصیتهای الهی چون انتخاب بر اساس علم و حکمت است حتما شخص، واجد شرایط و ویژگیهایی است که لیاقت وی را در آن مقامات دینی تایید میکند.
وجود ازلی مایۀ نبوت و امامت در چهارده معصوم علیهمالسلام
نسبت به چهارده معصوم علیهمالسلام شخص و شخصیت یکی است. زیرا از ابتدای خلقت، امیرالمؤمنین علیهالسلام ولی و رسولالله صلّیاللّٰهعلیهوآله نبی بودهاند و تمام مایههای نبوت و امامت در ایشان قرار داشت. اما در دیگر انبیا نمیتوان این سخن را گفت. به همین سبب است که حضرت ابراهیم علیهالسلام پس از تلاش فراوان و گذر از امتحانات دشوار به مقام امامت رسید. یا حضرت آدم که در بهشت نبی نبود و پس از توبه و عبادت فراوان و تحصیل مایۀ نبوت، مقام «نبی الله» بودن به ایشان عطا شد.
برگزیده شدن چهارده معصوم علیهمالسلام از سوی خدا
از آن جهت که چهارده معصوم علیهمالسلام توسط خداوند متعال و بر اساس علم و حکمت انتخاب شدهاند امکان عزل ایشان از جانب مردم وجود ندارد. یعنی: اگر تمام مردم امام را به عنوان ولی الله نپذیرند به او صدمهای نخواهد رسید، همانطور که اگر تمام مردم بگویند که سیب، سیب نیست، اثری در ماهیت آن نخواهد داشت.
لزوم برتری خلیفۀ خدا در علم و عدالت و شجاعت
مطابقت شخص و شخصیت یک قانون عقلانی همه پسند است که حتی اهلتسنن نیز برای خلیفه رسول خدا شروطی بیان میکنند، و قائلاند که وی باید شخصی اعلم، اعدل و اشجع باشد.
ناممکن بودن نائب برای امام
از آن جهت که در حجج الهی، شخصیت بر اساس شخص است، فردی میتواند نائب شخص دیگر شود که ویژگیهای فرد قبلی را داشته باشد؛ در غیر این صورت نیابت از آن فرد ناممکن است.
از همین رو است که میگوییم ائمه علیهمالسلام نائب ندارند و اصطلاح «نائب امام» واژهای بیمعنا است. چراکه در روایات برای اصحاب ائمه علیهمالسلام تنها از کلماتی همچون والی، وکیل و مسئول استفاده شده است.
بنابراین در زمان حکومت امیرالمومنین علیهالسلام برخی همچون زیاد بن ابیه به عنوان والی معرفی شدند و هرگز نمیتوان آنان را نائب امام دانست.
نکته ششم
تثبیت مقام حجت اللهی با عَرضهی آن از جانب ولی خدا و بیعت مردم انجام میگیرد؛ نه از راه شمشیر و جنگ.
به بیان دیگر این مردم هستند که باید به سراغ امام بروند نه اینکه امام به سراغ مردم رود. وظیفه تنها عرضهی مقام ولایت و بیعت کردن مردم با ائمه علیهمالسلام است. یکی از جهاتی که امامحسین علیهالسلام به سمت کوفه حرکت کردند، همین استقبال و دعوت مردم از ایشان بود.
پانوشت:
(1) سید مرتضی، تنزیه الأنبیاء، ذیل عنوان «بیان الاسباب فی قدوم الحسین الکوفه و قتاله»
(2) الهیثمی، ابن حجر، فتاوی ابن حجر هیثمی، باب القضاء، (الشامله)