جلسه هجدهم از خطبۀ 186؛
خداوند اسامی مختلفی دارد اما اسامی مختلف، مسمی را که حضرت حق باشد، دارای جهات نمیکنند. آن ۹۹ اسمی که برای حضرت حق جاریست نیز خداوند را دارای جزء نمیکند. لذا اگر ما عارف و معروف را در حوزه ذات خدا جاری کنیم او را به جهات مختلف تجزیه کرده ایم. شناخت حقیقت خدا، برای مخلوق ممکن نیست؛ پس وقتی امیرالمومنین علیه السلام فرمودند «کل معروف بنفسه مصنوع» ما خدایی که شناخته شدنی باشد اصلاً قبول نداریم.
سرفصل مهمترین مطالب این مقاله:
- عدم شناخت حقیقت خدا
- مرور مطالب جلسه گذشته
- وظیفه اسم
- خدا؛ عارف
- پرسشی اشتباه
- من عرف نفسه فقد عرف ربه
- حقیقت خدا حقیقت عدم شناخت
- انتزاع از نحوه مخلوقیت
عدم شناخت حقیقت خدا
كُلُّ مَعْرُوفٍ بِنَفْسِهِ مَصْنُوعٌ؛
تا اینجا مشخص شد هر چیزی که خودش قابل شناخت باشد یعنی شناخت روی خودش واقع شود حتماً مصنوع است. گفتیم این قاعده آنقدر عمومیت دارد که حتی در حضرت حق هم جاریست. یعنی اگر ما خدا را بشناسیم یا اگر خدا خودش را به ما بشناساند، و یا حتی ممکن باشد خدا خودش را بشناسد مصنوع میشود.
پس مصنوع آن حقیقتی است که قابلیت شناسایی را دارد و صانع آن حقیقتی است که اصلاً حقیقتش معروف و معلوم و شناخته نمیشود.
مرور مطالب جلسه گذشته
اولین چیزی که به ذهن میرسد این است که مگر خدا عارف به خودش نیست؟ اگر خدا به خودش عارف شود خودش معروف میشود. و در نتیجه با وجود این قاعده مصنوع می شود.
ما تنها یک روایت در اصول کافی داریم که شخصی از امام پرسید: خداوند قبل از اینکه خلق کند آنچه را خلق کرد آیا عارف به خودش بود؟ حضرت فرمود: نعم. شخص عجول اگر به این روایت برسد فورا نتیجه می گیرد، پس خداوند قبل از خلق اسمی بنام عارف داشته است. درست است که قبل از خلق به حضرت حق، عارف، عالم، خالق، رب و قادر گفته میشود. اما خود حضرات توضیح داده اند که این قادرٌ و این عالمٌ به معنای اسم نیست، بیان حقیقت خداست اما از باب ضیق کلمات بصورت اسم گفته میشود.
اینجا عارف و معروف هم همین است. اگر کسی از امام بپرسد قبل از خلق، خدا عارف است؟ امام می فرماید بله. قادر، حی و عالم است؟ بله. ولی وقتی میگوییم عالم یعنی «هو علم». این کلمات ظاهر اسمی دارند اما اسم نیستند. مسئله عارف و عرفان و معروف هم از همان باب عالم و علم و معلوم است. وقتی اسم ایجاد میشود که مخلوقی ایجاد شود. پس قبل از خلق، اسمی در کار نیست. تعبیر امام صادق این است که خداوند قبل از خلق نیازی به اسم نداشت.
عرض شد خداوند اسامی مختلفی دارد اما اسامی مختلف، مسمی را که حضرت حق باشد، دارای جهات نمیکنند. مثلاً من مسلمانم، ایرانیم، شیعه ام، پدرم و برادرم. این اسامی مختلف مرا جزءجزء و تقسیم نمیکند. البته ما بی شک دارای جزء هستیم اما جزءجزء بودن ما ربطی به اسامی ما ندارد. حقیقت ما مرکب است.بنابراین آن ۹۹ اسمی که برای حضرت حق جاریست خداوند را دارای جز نمیکند.
شناخت حقیقت خدا؛ وظیفه اسم
اسامی خدا دو حیث دارند. یک حیثی که نبوده اند و بود شده اند و همگی از این حیث مشترکند. یعنی همه مسبوق به عدم خودشان هستند. و از آنجاییکه هر پدیده پدیدآورندهای میخواهد دلالت بر خالق میکنند. این دلالت در همه اسامی مشترک است. اما از حیث دیگر هر کدام از اسامی در نحوه خلق و ایجادشان با اسم دیگر متفاوت هستند. نحوه مخلوقیت آنها فقط دلالت نیست بلکه حکایت است. یعنی هر اسمی حکایتی از رب العالمین میکند و در حکایتش با اسم دیگر متفاوت است. و این حکایت های مختلف از الله او را دارای جز و انقسام نمیکند. یعنی برای خدا جهاتی ایجاد نمیکند.
بنابراین اگر در حوزه ذات بدنبال اسم می گردید خداوند اسم ندارد. ولی اگر در خارج ذات جستجو می کنید. اسامی خدا مخلوقاتی هستند که هم به الله دلالت می کنند و هم به نحوه مخلوقیتشان حکایت از الله میکنند.
بنابراین اگر شخصی بگوید: خداوند عارف به خودش بوده است یا نبوده است؟ میگوییم قبل از خلق را میگویی یا بعد از خلق؟ اگر مراد شما بعد از خلق است، عارف مخلوق است و دلالت و حکایت از او میکند. ولی چون بعد از خلق است عارف و معروف یک حقیقت هستند. مثلاً امیرالمومنین اسم پروردگار است و بر همه چی علم و شناخت دارد. حال اگر همه چی حقیقت خودش باشند عارف و معروف و عرفان یکی میشود و اگر غیر از خودش باشد دیگر اتحاد نمیشود. اما اتحاد عارف و عرفان همیشگی است یعنی عارف و عرفان همیشه یک حقیقت هستند.
خدا؛ عارف
اما اگر قبل از خلق را بخواهیم بحث کنیم می گوییم در حوزه حقیقت پروردگار این حرفا جاری نمیشود. هر عارفی، معروف میخواهد. هر معروفی هم عارف میخواهد. و چون خدا اسم ندارد اینها اصلاً در او جاری نمیشود. لذا اگر ما عارف و معروف را در حوزه ذات خدا جاری کنیم او را به جهات مختلف تجزیه کرده ایم.
اگر کسی بگوید خدا به معنای اسمی، عارف به خودش است. جهات، صفت، دوئیت، اثنینیت، ترکیب، تغییر و دگرگونی در حضرت حق قائل شده است و همه چی خراب میشود. اما اگر بگوید خدا به معنای بیان حقیقت عارف است یعنی «هو عرفان» و منظورش از عارف خبر و حکایت از خدا باشد عیبی ندارد.
بنابراین اینکه خدا معروف خودش واقع نمیشود شما را نگران نکند. چرا که خدا خودش شناخت است اینکه بگویید خدا خودش را نمیشناسد برای خدا در ذات جهات ایجاد کردهاید. یعنی از حیثی عارف است از حیثی معروف است و از حیثی عرفان است.
پرسشی اشتباه
اما اگر گفتیم اسما خدا متفاوت است. اسما خارج از ذات هستند و تفاوت آنها باعث دگرگونی و ترکیب مسمی نمی شود. اما اگر اسماء و صفات را در حقیقت خدا جاری کنید و بخواهید همان معنای اسمیت را داشته باشند. به زمین بروید به آسمان بروید برای خدا جهات ایجاد میشود. این خدا به درد سنیها و وهابیت میخورد. خدای امیرالمومنین و رسول الله علیهماالسلام حتی در وهم نمیگنجد جهات و جز و شبیه ندارد.
پس وقتی امیرالمومنین علیه السلام فرمودند «کل معروف بنفسه مصنوع» ما خدایی که شناخته شدنی باشد اصلاً قبول نداریم. همین که بپرسید خدا میتواند خودش را نابود کند؟ قادری را در نظر گرفتهاید و خودش را هم مقدور پنداشته اید. پس همین که جهاتی فرض کرده اید دارید نشان می دهد در مورد مخلوق صحبت میکنید و حقیقت خدا را نفهمیدهاید. خدا حقیقت قدرت است قادر و قدرت و مقدور در حقیقت خدا جاری نمیشود.
متاسفانه این حرفا زیاد در حوزه و دانشگاه تکرار میشود. تصریح میکنند که خداوند هم عالم است هم علم است هم معلوم. خیلی هم به این حرفها افتخار میکنند. که البته اینها را در حوزه مخلوق قبول داریم.
بنابراین اگر کسی بپرسد آیا خداوند خودش میداند که چیست؟ میگوییم سوال تو اشتباه است. خداوند خودش آگاهی است. خدا را جهتدار کردی و برای خدا عارف و معروف فرض کردی.
من عرف نفسه فقد عرف ربه
این قاعده بساط صوفیه، فلاسفه، مرجئه، جوکیه و همه فرقههای انحرافی را جمع میکند. چرا که هر کدامشان به نحوی میگویند خداوند قابل ادراک است. تمام صوفیه میگویند ما با سیر و سلوک آخر با خدا یکی میشویم و ادراک خودم ادراک اوست. لذا صوفیه از این جمله زیاد استفاده میکند «من عرف نفسه فقط عرف ربه». این روایت سند درستی ندارد. ما ۱۰۰ درصد نمیتوانیم بگوییم روایت است اگر هم درست باشد معنای صحیح دارد. این ها فکر میکنند اگر خودشان را شناختند چون خودشان خدا هستند خدا را شناخته اند. کجای عبارت دارد که خودش خداست. خود عبارت اثنینیت دارد.
حقیقت خدا حقیقت عدم شناخت است
اگر ما این قاعده را تابلو و ذهنمان کنیم میفهمیم چیزی که قابلیت شناخت را داشته باشد حتی اگر مورد شناخت من قرار نگیرد آن صانع نیست. لذا حقیقت حضرت حق حقیقتش عدم شناخت است دست نیافتنی است و حقیقت مخلوق حقیقت شناخت است. به تعبیری خدا شناخته شدن را خلق کرده است. خودش حقیقت عدم شناخته شدن است که شناخت در او واقع نمیشود. حالا خدا مخلوق ایجاد میکند یعنی حقیقتی ایجاد میکند که آن حقیقت، حقیقت شناخته شدن است یعنی قابلیت شناخت را دارد ولو اینکه الان من به آن شناخت نداشته باشم.
انتزاع از نحوه مخلوقیت
تعبیر امام رضا علیه السلام این است که علمٌ کُلّه. نباید بگوییم خدا دارای علم است. پس وقتی میگوییم خدا علم است فکر نکنید ما هم علم هستیم. ما نحوه مخلوقیتی هستیم که علم از آن انتزاع میشود. فکر نکنید اگر ما قدرتی داریم با خدا یکی شدهایم این قدرت نیست او قدرت است. این نحوه مخلوقیتی است که قدرت از آن انتزاع میشود. این قدرت قابل شناخت و مصنوع است اما آنچه در مورد خدا گفته میشود قابل شناخت نیست. بنابراین حقیقت حضرت حق و حقیقت مخلوق دوتاست. و هیچ وقت ممکن نیست حقیقت خدا را شناخت. پس همیشه احترام خدا را داشته باشید همیشه خدا خداست و همیشه ما مخلوق هستیم و از مخلوقیت نمیتوانیم فرار کنیم «لا یمکن الفرار من حکومتک».